خرابکاری کردم

خراب کاری کردم

تو خانواده ما سفید مو تو سن کم ارثی هست ولی من شانس اوردم موهام

دورتر سفیدی پیدا شده.

داداش اولیم 40 سالشه  موهاش اکثرا سفید شده داداش دومی 30

سالشه اونم موهاش دارن سفید میشن اجی هام هم همینطور همشون

سفیدی موهاشون زیاده.....

 منم از حالا 5 الی 6 تار سفید اونم جلوی موهام پیدا شده یبار مادری حنا

گذاشت سرم تغییر رنگ گرفتن

چند وقت پیش خانمه کنارمون سوپری داره اومد پیشم گفت پیر شدی موهات

سفید شدن کلاس گذاشتم گفتم نه چند تار موهامو رنگ یخی کردم

حالا دیشب خیر سرم رنگ مامان که قهوه ای تیره بود برداشتم اندازه یه  کف

دست زدم جلو موهام نمیدونم نیم ساعت شد یا نه رفتم شستم حالا موهام

رنگشون روشن شده

گه زدم بهشون رفت حالا نمیدونم چکارشون کنم

+مهر گذشته عروسی پسر خالم بود یه دستی به ابروهام کشیدم صبحش

اومدم دفتر خانومه سوال کرد عقد کردی

الان اگه موهام ببینن فضولیشون گل میکنه

+حالا خوبه موهام هیچ وقت بیرون نبودن اگه الان محجبه میشدم دوباره سوال میکردن چی شده

تو که چشمات خیلی قشنگه

تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرم نجیبه                                                                   
 
دوره زمونه چی شده والاااا.... مردم چرا اینقدر پررو شدن ؟

آقاهه الان اومد لهجش به اصفهانی ها میومد گفت دستگاهتون خرابه گفتم :

آره خرابه دوباره میگه چرا خرابه منم شونه بالا انداختم گفتم خرابه دیگه

باز میگه این شهر چیش درسته همچیش بهم ریخته منم هیچی نمیگم

نگاش میکنم

خداحافظی میکنه بره دم در روش برمیگردونه طرفم میگه در ضمن خانوم

چشاتون خیلی خوشگلن....

منم عوض غیرتی بشم گفتم جدی

گفت اره منم گفتم مرسی

بین خودمون باشه الان دیگه باور کردم چشام خوشگلن

تابستون گذشته بود بچه خواهرم پیشم بود داشتم سیم کارت اقاهه فعال

میکردم دیدم خواهرزادم زل زده بمن هی نگاهم میکنه وقتی آقاهه رفت با

تعجب گفتم خاله جان چرا هی نگاهم میکردی گفت خاله باورت میشه تا الان

به چشات دقت نکرده نکرده بودم الان نگاه میکنم خیلی چشات خوشگلن  

گفتم حالت خوبه تب نداری ؟داری توهم میزنی گفت بخدا جدی میگم منم

ذوق کردم گفتم خدا کنه من که بدم نمیاد

بعده چند وقت اون یه بچه خواهرم گفت بازم اهمیتی ندادم

هفته گذشته هم خوابیده بودم خواهر زادم بالا سرم بود گفت خاله چقدر

مژه هات بلندن گفتم شاید

ولی حالا با حرف اقاهه باورم شد که چشای خوشگلی دارم

امیدوار شدم به زندگی

من الان تو افق محو میشم

میخوام تغییر شغل بدم

خلاصه بعد از مدتها فشار اوردن به مخ مبارک برای نوشتن این هفته دوتا 

اتفاق افتاد که بهونه ای باشه برا نگاشتن وهم اینکه یه خورده بخندیم هم

شک کنم به کارم.. 

صبح یک شنبه بود سرگرم بازی شطرنج بودم قبلش بگم که مدیونین اگه فک 

کنین من کار انجام نمیدم 

که یه پیر مرد عصا بدست اومد منم به رسم احترام سلام کردم گفتم بفرما

 پدرم در جوابم گفت: دخترم کش شلواری داری

خواستم بخندم دیدم زشته به روی خودم نیاوردم وهنگ سوالش بودم   

خیلی اروم گفتم نه راهنماییش کردم مغازهای بعدی... 

واما عصر دوباره یه پیرمرد دیگه اومد گفت آبمیوه داری این دفعه دیگه نتوستم

با تعجب گفتم چی 

خودتون قضاوت کنین کجای محل کار شبیه مغازه هست که ابمیوه و

کش شلواری داشته باشم  

فکر کنم یه گوشه از کارمو خوراکی بیارم بفروشم بهتره تا اینکه منتظر باشیم

کامزدمون  واریز کنن بحسابمون  

باید درموردش فکر کنم...