چرا همه دروغ را بیشتر قبول دارند تا حقیقت ؟
هفته گذشته یه آقایی اومد ازین سیم کارتهایی که الان جدید اومدن دایمی هستن ولی قسطی
باید هزینش بدن خرید براش فعال کردم رفت 24 ساعت طول میکشه که قسط اول به حسابش
بره و سیم کارتش دوطرفه فعال بشه ولی چون به جمعه خورد 72 ساعت طول کشید .
دیشب اومد گفت سیم کارتم قطع شده هزینش نگاه کردم بدهیش بود 350 هزار تومن
اصلا نتونستم جلو خندم بگیرم آخه سیم کارت هفته گذشته خریده 46 هزار بودم ولی 350هزار
تومن با قطر حرف زده اون قاطی بود منم میخندیم
حالا صبحی دوباره اومد میگه دیشب همه بهم خندیدن اومدم یه خط تهرانی بگیرم ارزون تر بشه
میگم فرقی نداره هزینت همون میشه رومینگتو فعال کن ...
میگه کی فعال میشه سیم کارت خط تهران الان بگیرم فک کردم اعتباری میخواد گفتم:
الان فعال میشه وقتی سیم کارت گرفت آورد دایمی بود فعال کردم بهش دادم گفتم:
24 ساعت دیگه فعال میشه ..
گفت الان گفتی فعال میشه توضیح دادم براش که 24 ساعت طول میکشه
پول به حسابت بره باور نکرد
رفت پیش جناب داداش سوال کرد جناب داداش هم خیلی محترمانه بهش دروغ داد گفته
الان فعال میشه خوشحال اومد گفت که سوال کردم گفته الانه
حالا خوبه سیم کارتی که هفته گذشته گرفت 72 ساعت بعد فعال شده
پیش من میان همه چی حقیقت میگم که بعد نیان اعتراض کنن ولی جناب داداش دروغ
به خوردشون میده نم پس نمیدن
چند وقت پیش جناب دادش رفته بود تهران داداش اولی میگفت:
مشتریهاش همه عقدهاشون رو سر شاگردش خالی کردن میومدن دنبال گوشیون این بنده خدا
هم راستش میگفته که آقای ....نیس اوناهم نق میزدن سرش
ولی خودش همچین دروغ های قشنگ آبداری میده حرفی ندارن
خوشحالی یعنی این فردا تولدته
خوشحالی یعنی میدونی کسی تولدت یادش نیس خودت بی مقدمه بگی امروز چندمه درجوابت
بگن 26 تو هم بگی پس چیزی تا 29 به فکر باشین تولدت یه نفریه بگن از کی ؟
تو هم بگی از خودم
خوشحالی یعنی خودت هم تاریخ تولدت دقیق بلد نباشی
شک داشته باشی 29 تولدته یا نه بری شناسنامتو نگاه کنی ببینی 20 هستم
ولی به روی خودت نیاری
خوشحالی یعنی بیایی مانتو سال گذشتو بپوشی بیایی سر کار ببینی چقدر کوتاه شده
قدش با آستینش..
چند شب پیش داداش دومی با زن داداش خونمون بودن بی مقدمه از داخل آشپزخونه
صدای داداش زدم گفتم امروز چندمه گفت 26 چرا ؟گفتم پس چیزی تا 29 نمونده
به فکر باشین تولدمه ....
گفت مگه توآذری هستی گفتم بله با زن داداش سری تکون دادن یه لحظه شک کردم
رفتم شناسناممو نگاه کردم دیدم 20آذر هستم ولی به روی مبارک نیاوردم
از امروز منتظرم ببینم هدیه ای میاد یا نه
صبی خواستم بیام دفتر رفتم مانتویی که سال گذشته این موقع خریده بودم
کتون هست ازش کلی مواظبت کردم فقط یبار شستمش از آخرین باری که شستم
دیگه نپوشیدم صبی که پوشیدم توجهی بهش نکردم اومدم دفتر دیدم چه کوتاه
شده قدش با آستیناش کوتاه شدن قبلا تا روی زانوم قدش بود حالا شده بالا زانو
خودم دلخوش کردم گفتم کوتاه نشده چون تولدته قدت بلند تر شده
حالم خوب بودا سر شب هم کلی شوخی کردم خندیدیم سر جیب پولی لباس بابا گفتم
هرچی پول داخل جیبت باشه مال من بابا مادری هم گفتن هر چی بود مال خودت
میدونستن چیزی داخلش نیست هااا
منم پیاز داغش زیاد کردم گفتم بابا برمیدارم هااا خیلی ریلکس گفت بردار .....
چون میدونستم کم میارم گفتم نه بابا چون پولا خیلی هستن من راضی نیستم نمیخوام
بعد هم داداش دومی اومد سر به سرش گذاشتیم که صبحش زود رفته سرکار
کلی افتخار میکرد صبح ساعت 7 رفته سرکار چون همیشه ساعت 8 میرفت گفت صبحی همه
نگاهم میکردن ساعت 7 رفتنم
اما آخر شب که رفتم بخوابم رفتم تو فکر هی فکر فکر فکر که نتیجه این فکر کردنا شد یه
کوچلو دلم بگیره وتا ساعت 1 بیدار باشم صبح خواب بیافتم 8 بیام کار
از صبحی حوصله هیچ کاری نداشتم هی میگفتم کاش برق قطع بشه برم خونه
کلا کسل بودم گوشی برداشتم هی چرخیدم داخلش به قول بابا شخمش کردم
وارد بازار شدم چند تا بازی دانلود کردم سرگرم بازی شدم
کار چی ماشین سواری رو دریاب همچین سرعت میگرفتم آخر سر هم داااااانگ تصادف میکردم
بسی روحمان شاد شد از کسلی در اومدم
...........
هر وقت دارم مینویسم از داداش اولی دومی سومی یاد آقا پویا (کلبه عشق )
میام چه حرصی میخورد از گفتن داداش اولی دومی سومی هیییییی یادش بخیر
مهسااا یادته چه روزایی بود
حالا یارشو پیدا کرده دیگه نمیاد
اول یه سوال ؟
ایفون خونه شما روزی چند بارزنگ میخوره؟
از خیلی وقت بچه داداش اولی که قربونش برم ریزه میزه تودل برو هست فقط به فکر ضیافت کردن
شکمش هست راست میره چپ میره میگفت شما چرا منو دعوت نمیکنی یه نهاری یا یه شامی
بهمون نمیدی خودش خودشو دعوت میکنه
خلاصه اینکه امروز وقتش شد منم عمه مهربون شدم زنگ زدم به زن داداش دومی گفتم :
عروس فردا ظهر نهار اماده نکن میخوام برادر زادمو اولین نفر دعوتش کنم
قربون اون برادر زاده سنجدیم برم ....
کلی اسم های خنده دار براش گذاشتیم چهرهشو ساختیم دماغش هم سوژه کردیم
آیدین هم هی میگفت من داماد عمو...هستم کار نداشت نی نی پسره فقط میگفت
من داماد عمو هستم
خلاصه ناهار خوردیم تموم شد سرگرم صحبت بودیم
داداش اولی نطق میداد میگفت خانما که سیرشدن جاشونم گرمه الانه شروع کنن
به بلند پروازی برن رو شبکه بازار
خلاصه ساعتای 3 بود رفتن و خونه شد چیزی شبیه به کارونسرا این آیفون اروم نگرفت
بس درو باز کردم خستم کردن شمردم 20 بار ایفون زنگ خورد
نزدیک غروب خواهرم اینا اومدن واااای چه صدایی میداد خواهر زادم رو مخم میرفت
با این صدای نازکش
بهش گفتم زن دایی هم خونشون هست میخوایی بری خونشون گیر داد گفت
بریم به آجی گفتم خدا خیرت بده بردار این زلزلتو بردار ببر.
حالا هم اومدن رو حیاط خونه داداش اینا صدا میزنن خاله ....منم جوابشون ندادم گفتن
خوابن بریم
دیگه از اسکن کردنام چیزی نمینگارم که کلافم کردن
روزی 20تا اسکن میکنم اگه برگشت نخوردن دوباره 20تای دیگه خودم خسته نمیکنم والا
خوبه بعد از این همه پست کسل کننده اعصاب خوردی یه پست سلامتی بزارم
بله سلامتی اونم از نوع سیب خوردن
جدیدا هم فتوا دادم که سیب بخورید از همه فریادها بالاتر هست
از تابستونی که رفتیم ییلاق سیب هامو چیدیم هر وقت منو ببینی در حال سیب خوردن هستم
وقت بی وقت سیب تو دستمه نیس واسه سلامتی هم خوبه
دیشب داشتم سیب میخوردم که بابا خندید بهم گفت اگه سیبا تموم بشن تو چکار میکنی ؟
گفتم هیچی میریم میخریم
حالا واقعا سیبامون تموم بشن چکار کنم ؟
یعنی زنده میمونم ؟
ولی تموم نمیشن هرچی بخورم تا اخر اسفند سیب داریم
ولی خوشمزها تموم شدن اون ترش مزه ها تموم شدن