خداایا شکرت
بابام اینا ظهری ساعتای 4 بود اومدن خدارو شکر عملش خوب بود
باباهم راضی بود ...
بابام بخاطر درد شدید کمرش با پاش کمرش خم شده بود الان دیدمش
که کمرش صاف شده قدش بلند تر شده بود ..
ظهری خندیدم بهش مادری تعریف میکرد صبح که عمل کرده بهش مورفین
تزریق کرده بودن شب پا شده رفته نماز خونه نمازش خونده
ایروزا اصلا حال حوصله ندارم نمیدونم چی بنویسم ...
این هفته که خودم کلا در گیر کارای اون جشن بودم هنوزم هیچی
بجایی نرسیدم حالا عصری همه چی معلوم میشه
بابای مرضیه هم مثل برادرش بابای فاطمه جواب منفی داد ....
مادری که میگفت وقتی به مامانش گفتم خوشحال بوده انگار راضی بوده
که گفته دخترش این چند روز همین جا بوده ولی باباش مخالف بود...
بابام هم امروز رفت بیمارستان کارای پذیرش و بستری آزمایشات انجام بده که
به امید خدا عمل کنه
هر چی بهش گفتیم بابا شما که تا اینجا صبر کردی صبر مدرسه ها تعطیل بشه
بچه هات دورت باشن بعد عمل کن الان باید مرخصی بگیرن قبول نکرد گفت :
دیگه تحمل درد ندارم روز به روز دردش بیشتره ...
خدایا خودت کمک کن بابامو چیزی نمیگفت ولی خیلی رنج کشید تحمل آورد
خدایا بخاطر اون قلب صافش توکل به خودت کرد اومد کمکش کن ...
بابام که گریشو کسی نمیدید دوبار گریشو دیدم یبار سال 90 برای عمل کمر
آجی دومی یبار این چند روز که درد بهش فشار آورد
خدایا بازم شکرت هر چی خیر ه پیش بیاد ..