هورااااااااااا عمه شدم
داداشم الان گفت نی نی اومد خیلی خوشحال شدم ودر عین خوشحالی
بغض گرفتم اشک تو چشام حلقه شد...
الان حال داداشمم میتونم حدس بزنم زیاد صحبت نکرد
قطع کرد گوشی رو ....
خدایا بابا مامانش واسه نی نی کوچلومون نی نی هم واسه
بابا مامانش نگهدارش ....
انشاالله که قدمش خیر باشه کنار هم زندگی خوب با آرامش داشته باشن
باید منتظر باشم تا داداش عکس نی نی رو بفرسته برام
یک عدد سحر کوفته و پر انرژی هستم
عصری بعد از چهار سال تنبلی رو صندلی نشستن بی تحرکی همراه
دوستم رفتم ایروبیک
وااااای که چه چسپید ولی من تند تند جا میزدم خسته میشدم مینشتم
بس تنبلم خوردم خوابیدم مسیر خونه تا دفتر هم که هیچی 5 دقیقه تو راه
نیستم
خلاصه الان کوفته و شدید خواب دارم
قبلا خیلی دوس داشتم برم ولی هی پشت گوش انداختم تا اینکه برای
اون جشن گفتن ورزش خوبه دیکه تصمیم جدی شد از عصری استارت رو زدیم
اصلا حال احوالم مثل قبل نیس کسل بی حال شدم
شاید دلیلش تغییر آب هوا باشه اینجا که هوا گرمه شده کم کم
هوای بهاری داره جای خودشو به هوای گرم شرجی میده ....
.
.
خدا را شکر حال بابام هم بهتره روز به روز فقط بخیه هاش اذیتش میکنن
با گاهی اوقات تبش میگیره ....
دیشب هم دوتا داداش اینجا بودن بهش گفتن دیگه فکر ییلاق باغ درخت
آب گرفتن از سرش بیرون کنه قرار به این شد سهم هر کس بده خودشون
هر کار دلشون خواستن کنن خشک میشن یا نمیشن فکرشون نکنه ....
ولی بازم بابا دلش میسوخت میگفت خشک میشن ....
هنوز که هنوز دلش پیش باغ درختا هست
.
.
آجی الی بابا قراره باغ سیبی رو بده به داماد دومی و سومی
باید از آجی ها سیب بگیرم برا خاله کوچلو فسقلی بیارم
قربون اون بند انگشتیت برم