روز سیزده فروردین که هیچ جا نرفتیم تو خونه موندیم خوابیدیم
در عوض امروز سر کار خوش گذروندیم ....
مشغول پر کردم فرم کار آموزی دانشجویی بودم که یهو ....
دوستم اومد داخل بعده چند سال اومد پیشم غافلگیرم کرد
از وقتی دانشگاه تموم کردیم ندیده بودمش ....
ولی تلفنی در ارتباط بودیم ....
جوری همو بغل کردیم دختره کار آموز گفت کجایی هستین
خبر نداشت که همین جاهست منتهی اینقدر تنبل ترسو هست میترسه
تنهایی بیاد اینجا الانم با باباش اومد
خلاصه سه نفری خوش گذروندیم ....
این دانشجو هم که 8 هفته میبایس اینجا باشه دوره کار آموزیش تموم شه
فرمش پر کردم گفتم موفق باشی رفت
دوستم توت فرنگی با یه کیف که مامانش دوخته بود برام آورد ....
مشغول کار بودم یهو تمام حواسم رفت خوابی که دیشب دیده بودم نصف نیمه
ول کردم کارمو رفتم تعبیر خواب دیشبم سرچ کردم ....
تعبیر همشون خوب بود خیلی ذوق کردم ...ذوقم بیشتر شد وقتی تعبیر نان
را خوندم چند شب پیش هم باز خواب دیدم اونم سرچ کردم خوب بود...
بس ذوق زده بودم میخواستم زنگ بزنم به خواهرم با اینکه شارژنداشتم
تحمل نیاوردم صبر کنم عصر بهش زنگ بزنم رفتم شارژ گرفتم با ذوق تعریف کردم
میشه اینبار خوابم برا خودمون تعبیر بشه و داداشم ازدواج کنه
.
.
از روزی که بابای فاطمه جواب رد داد مادری با خواهرا دوباره رفتن سر خونه اول
مرضیه رو پیشنهاد دادن با این تفاوت که قبلا میگفتن ریزی هست ولی ایندفعه نه
چون چند وقت پیش مراسم ختم یکی از اقوام بود مرضیه رو کنار
مامانش دید گفت زیاد هم ریزی نیس از خواهر بزرگیش خوشگل تر هست
دختر مردم اوندفعه ندیده گفتن ریزی هست
بازم جناب داداش میگه باید ببینمش مرغش هم یپا داره
مادری میگه خوب میریم به باباش میگیم که همچین قصدی داریم میخواد
دخترتون ببینه اگه راضی باشن میگن شب بیاین اگه هم نباشه همه چی تموم ...
ولی داداش قبول نمیکنه میگه اگه من دیدم پسندم نشد دیگه روم نمیشه
هیچ وقت تو چشمای باباش نگاه کنم به قول خواهری حرف عتیقه میزنه
حالا خواهر اولی که با مامان مرضیه دوسته میخواد بره به مامانش بگه اگه راضی
هستن جوری که دخترش و داداش منم متوجه نشه دخترش رو یا بیاره
دفتر پیش من یا هم ببره مغازه داداش که این داداش مرضیه خانوم رو ببینه
والا تا این زن بگیره یه عمری هست
هفت سین امسال دو سین کم داشت سماق با سرکه
سماق که نداشتیم وقتی هم یادمون اومد که بخریم دیگه دور شده بود
سرکه هم داشتیم ولی تو سفره هفت سین اولی جایی نداشت نگذاشتم
کلا برا امسال ایده خاصی نداشتم که سفره رو بچینم همینجوری چیدم
که آخر از اولی خوشم نیومد تغییرش دادم
این هفت سین اول
این هفت سین دوم که تغییرش دادم و سرکه هم اضاف کردم بهش اینجا ماهی هم رفت تا
آخر عید نمونو کنارمون
این هم هفت سین مامان همیشه هر سال دوتا شمع روشن میکنه یکی به
نیت حضرت فاطمه یکی هم حضرت رقیه بعد از زیر قران ردمون میکنه ..
به امید خدا کرکره سال 1395 رو از روز نهم کشیدم بالا ولی نه به صورت جدی
یه چند تا کارت ملی بود که براشون نوبت گرفته بودم میبایس بیان دنبالشون
که مجبور شدم بیام دفتر انشالله دیگه از روز چهاردهم دیگه شروع به کار میکنم
به صورت رسمی ....
خداروشکر که تا اینجا خوب بوده امیدوارم که همگی تا آخر سال برای همه خوب باشه .....
نمیدونم امسال چجوری میخواد رقم بخوره شبی که صبحش سال نو میشد
نزدیک صبح بود دو تا خواب متفاوت دیدم تو خواب گریه کردم جوری گریه میکردم
که در حالت خواب گفتم الان مامان بابا متوجه میشن دومی هم دوتا گل سرخ خواب دیدم ...
با خواهری شوخی کردم گفتم امسال منتظر یه خبر خوب جشن شادی باشین
بعد لباس سیاه برامن ...
لحظه تحویل سال هم من جلو تلویزیون ایستاده بودم بغض کرده بودم
خیلی سعی کردم این بغض سر باز نکنه ولی وقتی بابا مامان رو بوس کردم دیگه نشد ...
مادری هم طبق قرار همیشگی از زیر قرار ردمون کرد .....
ظهر هم همه اهل بیت بابام خونمون بودن موقع نهار وقتی همه خواهر برادرا
با بچه هاشون سر سفره دیدم گفتم خدایا هیچ وقت این دور همی هارو ازمون نگیر ...
بازار عیدی گرفتن هم بین خواهر زاده با برادر زادهام گرم بود
کاش منم بچه بودم عیدی میگرفتم خخخخ
من هم این تعطیلات هیچ جا نرفتم غیر از خونه آجی با داداشم همون روز اول
عید موضع خودمو اعلام کردم گفتم من هیچ جا نمیام ...خخ