برای بابا جونم که درداش به جونم
نمیدونم چی بنویسم فقط میدونم که از ته قلبم اینو میگم خدایا تمام درد های
بابا مامانم بده بجونم نمیخوام دیگه تحمل یه درد کوچک داشته باشن
هر دوتاشون خیلی سختی کشیدن که به اینجا رسیدیم مامانم بیشتر
که غصه همه رو خورد
همیشه بابا مامانم میگن اگه به اینجا رسیدیم از ارث پدری نبوده از ثروت
باغ زمین داشتن نبوده از زحمت کشیمون بوده قدرش بدونین...
با این همه زحمت کشی دیگه توان کار کردن نداره بازم هنوز کار میکنه
میگه ما دیگه هیچی نیاز نداریم هر چی هست مال شماست
حالا دیگه پا درد تحملش سر اورده وقتی میاد خونه یه چند ثانیه روحیاط وایمیسته
بعد میاد داخل شبا پاش میزاره داخل اب خنک بس که کف پاش میسوزه
چند شب پیش گفتم بابا خوبی گفت بابا خوبی ما دیگه تموم شد با این حرفش
بغضم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم فقط گفتم خدا نکنه
دیشب خوابیده بوده صدام زد گفت بیداری میخواست حوله با اب یخ بشورم بپیچم
دور پاش بس که میسوخت نمیتونست بخوابه
شبا زود میخوابه بهش میگم بابا زوده نخواب در جوابم میگه :
بابا اینقدر هم ب سختی نشستم
جدیدا هم رفته ام آر ای گرفته دکتر گفته کانال نخاع تنگ شده
ولی با وجود درد شبا که میاد خونه شوخی میکنه میخنده به روی خودش نمیاره
دیشب وقتی حوله میگذاشتم دور پاش بغضم گرفت اشکم ریخت گفتم
خدایا اینو از ته قلبم میگم دردش بده بجونم پا دردش بده بمن نمیخوام دیگه
تحمل درد داشته باشه
چند شب پیش رفتم پاکت اشغالی بزارم بیرون مادری بخاطر چشمش فعلا
نمیزارم کاری کنه به بابا گفتم بیا تا سر کوچه همرام گفت برو من پشتمم
همونجا بغضم گرفت لبامو گاز گرفتم
خدایا درسته نمیتونم بهشون بگم روم نمیشه بگم دوسشون دارم
ولی خیلی دوسشون دارم
خدایا خوب نیستم ولی ازت میخوام که بابا مامانمو نگهداری برامون