بله دیگه نیس خیلی دقتم بالاس بایدم دست بزنین دیشب بمب هوا کردم
جریان ازین قرار بود اوایل اردیبهشت پنکیکم تموم شده بود رفتم بخرم نمونه
پنکیک قبلیم تموم کرده بودم یه مارک دیگه خریدم.
چون آخر وقت بود دفتر بسته بودم ساعت 8 غروب بود میبایس برم خونه
عجله داشتم گرفتم اومدم خونه حالا میخوام تست کنم مبینم پد پنکیک
بهم نداده
یه مقدار حرف خوب نثار خانم فروشنده کردم
هیچی دیگه از پد پنکیک قبلی استفاده کردم گفتم صبح میرم بهش میگم
خلاصه این پنکیک هم تموم شد ولی وقت نشد برم پیش خانومه
تا اینکه دیشب میخواستم آینه داخل دربش بردارم که.....
که یه چیزی کشیده شد از زیرش حالا چی بود یه پد خوشگل تمیز
حالا پنکیک تموم شده میخوام بندازم بره خودش نشون داده کلی به خودم
خندیدم اون حرفای خوبی که نثار اون خانوم کردم تحویل خودم دادم
حالا من موندم یه پنکیک خالی درب داغون با یه پد تمیز نو
عصر پنج شنبه همراه آجی رفتم خرید رفتیم لوازم آرایشی هر کجا سوال
کردم گفت نداریم بعضی هاشونم این کرم تا حالا نشنیده بودن
رفتیم داخل یه مغازه گفتم فلان کرم پودر دارین گفت نه دیگه نمیارم
گفتم چرا؟ گفت کیفیت نداره میمونه رودستم گفتم کیفیت ول کن مهم اینه
به پوست من میاد اونم عالی که همه عاشقش شدن
خانومه اینجوری شد
هیچی دیگه آخر سر یه کرم پودر جدید گرفتم فعلا که ازش راضیم
به آجیم گفتم به پوستم میاد ازش تعریف کردم آجیم هم خیلی خیلی
محترمانه وریلکس گفت میام ازت میدزدمش
آخه حق داره طفلی چون یه سایه چشمی ازش کش رفتم
میگم :الو سلام از صداش فهمیدم آقای بوووق از امور مشترکین مخابرات
هست بازم میگم سلام بی مقدمه میگه اسم دفترت جزء لیست شیقت
دفاتر هست میگم نه میگه تو لیست شیفت فلان شهر هم نیستی محکم
میگم نه
باز میگه چیزی نگفتی بخاطر شیفت باز میگم نه چیزی نگفتم
میگه تو مدیر نه اینطرف قبرستونی نه اونطرف قبرستونی مدیر هیچ
قبرستونی نیستی
میگم چرا ؟ گفت بابا خودت ضرر میکنی چرا چیزی نگفتی کسی تو رو
نمیشناسه شنبه زنگ بزن یاداوریم کن درستش کنم گفتم چشم
هیچی دیگه از شنبه باید جمعه ها هم باید بیام شیفت ولی من
نمیرم دفتر
خو من فک کردم یادشون میره اسم دفتر مارو بزارن شیفت منم خوشحال
چون موقعی امتیاز دفتر گرفتیم برا یه شهر دیگه بود دیگه با کلی پارتی بازی
اوردیمش شهر خودمون حالا نه اون شهر تو لیست شیفت بودیم نه شهر
خودمون تو هوا بودیم
بودیم.خواب دیدم یه مراسمی بوده خونمون هرکسی دنبال یه کاری بوده که
گفتن هرکی اینو جواب بده یه چادر مشکی بهش میدیم منم همراه مادریم
بودم داشتم میرفتم حموم که وقتی تموم کردم داشتم میومدیم چادر خودم
که پوشیده بودم یه چادر مشکی هم تا زده گذاشتن بودن برام که تو مسیر
مادری گفت این چیه تو که چادر داری گفتم نمیدونم بهم گفتن این
جایزت هست.
اما خواب سوم ....
خواب دیدم که آجی دومی با زن داداش دومی خونمون بودن در همین حین
مهمون میاد برامون مهمونا حالا کیا بودن یکی از هم یکی از اشناهامون بودن
ولی هیچ نسبتی نداریم باهم بودن اینبار هم باز اون خانواده نبودن در همین
حین آجی کاری براش پیش میاد میره زن داداش هم میره خونشون مادری
هم پیش مهمونا بوده دخترشون میاد رو حیاط پیش من ازم همه چی سوال
میکنه بعد میگه خوبا گل چین میشن یه نفری مثال میزنه که برا فلانی رفته
خواستگاری بعد داداش خودش رو میگه مثل ابراهیم ما که تو رو انتخاب کرده
دوباره خوبه بهم میاین هر دوتون تو خدمات ارتباطی کار میکنین .
ازش میپرسم شما چی خوندین یه رشته عجبی میگه که به نعناع داخلش بود
وقتی رفتن مهمونا در حال اس ام اس دادن بودن که مادری اومد گفت چی
میگفته منم همه چی تعریف کردم بعد گفت به کی پیام میدی گفتم آجی
هسته میگه خواهرش چی گفته وچی پوشیده که مادری گفت بهش بگو
در همین حین مادری گفت اگه بشه خوبه اولی که بهم خورد
جالب اینجاس که خواهرش لباس مشکی پوشیده بود که به خواهری گفتم
لباس مشکی مشکی پوشیده
دوم اینکه نمیدونم اسم اون خواستگار خوشبخت چیه که تو خواب اسمش
ابراهیم شد
بازم ادامه داره
که همشون مربوط به خودم و خانوادم میشه
اولین خوابی که دیدم یادم نیس چندم ماهه رمضون بود سحر که بیدار شدم
اولین چیزی اومد ب ذهنم خوابم بود که خواب دیدم خانواده عمه داماد سومی
اومده بودن خونمون حالت خواستگاری بود ولی چیزی بما نگفته بودن منو
مادری با اجی سومی با چادر مشکی رفتیم پیش همونا نشستیم من عقب
نشستم که تو دید بقیه نباشم خلاصه صحبت میکردن اقا داماد هم از پشت
سر مادرش منو دید میزد یه کاغذم تو دستش بود با خودکار علامت میزد.
در همین حین یه حاج اقاهی که همینجا بود گفت قران بخون وقتی خوند
تموم شد مادرش با خواهرش اومدن طرف من گفتم عروس گلم
منتظر جواب بودن منم رو کردم طرف مامان اینا که جواب بدن اوناهم سکوت
کردن بعد مادرش گفت مزاحم میشیم دوباره بعد رو به قبله شدن دست رو
سرشون گذاشتن زیارت نامه خوندن وقتی که رفتن رفتم کاغذهایی که
دستشون بود برداشتم دیدم خودکارش ابی بوده تیک میزده و سوره یاسین
داشته میخونده.
جالب اینجاس که تو خواب مهمونا خانواده عمه دامادمون بود ولی اونا نبودن
وجالب تر اینکه اقای داماد یه ادم متشخص و مذهبی بود ولی پسر اونا نه یه
ادم قرتی سوسول ب تمام معنا هست
بیشترین چیزی که ذهنمو درگیر کرده چادر مشکی اونم تو مراسم
خواستگاری بعد سوره یاسین زیارت نامه
ادامه داره....
کنی قضیه رو
چند وقت پیش یه آقاهه اومد گفت سیم کارت دایمی چند تعویض میکنی ؟
گفتم 5 تومن در جوابم گفت فلان دفتر دیروز سیم کارتم تعویض کرد 10تومن
ازم گرفته گفتم نمیدونم من 5 تومن میگیرم همون لحظه زنگ زد به اون دفتر
گفت دفتر خیابون بووووق 5 تومن میگیره اینحاس که ضایع شد گفت من فک
کردم تغییر نام دادی بیا 5تومن بهت بدم
ضایعتر اینه تغییر نام هم 10 تومن نیس ولی چیزی نگفتم
دیروز یه خانومه اومد گفت سیم کارتم گم شده میخوام تعویض کنم هزینش
چقدر میشه گفتم 5 تومن گفت الان مدارک همراهم نیس فردا میام
امروز اومد گفت زیاد نمیگریپول گفتم نه گفت فلان دفتر همون دفتر بالای گفته
رایگان تعویض میکنم اینجاس که ب کل ضایع شدم
هیچی دیگه میبایس ابروداری کنم گفتم اقای بوووق هنوز چیزی بهم نگفته
هفته گذشته بهم گفته 5 تومن جدیدا چیزی نگفته حالا شما برین من باهاش
صحبت میکنم
ازین شانس سیم کارتش یه قطعی داشت اونم فقط مخابرات میبایس برداره
قطعی رو ازونجایی که ترسیدم بفرستمش مخابرات بره بگه بخاطر 5 تومن
خودم تلفنی زنگیدم گفتم نیرو خودی هست قطعیش برداشت
پول نگرفیم بماند هزینه هم انداخت برامون