اصلا حال احوالم مثل قبل نیس کسل بی حال شدم
شاید دلیلش تغییر آب هوا باشه اینجا که هوا گرمه شده کم کم
هوای بهاری داره جای خودشو به هوای گرم شرجی میده ....
.
.
خدا را شکر حال بابام هم بهتره روز به روز فقط بخیه هاش اذیتش میکنن
با گاهی اوقات تبش میگیره ....
دیشب هم دوتا داداش اینجا بودن بهش گفتن دیگه فکر ییلاق باغ درخت
آب گرفتن از سرش بیرون کنه قرار به این شد سهم هر کس بده خودشون
هر کار دلشون خواستن کنن خشک میشن یا نمیشن فکرشون نکنه ....
ولی بازم بابا دلش میسوخت میگفت خشک میشن ....
هنوز که هنوز دلش پیش باغ درختا هست
.
.
آجی الی بابا قراره باغ سیبی رو بده به داماد دومی و سومی
باید از آجی ها سیب بگیرم برا خاله کوچلو فسقلی بیارم
قربون اون بند انگشتیت برم
بفرمایید از خودتان پذیرایی کنید ....
نان برنجی سفارش دادم که مقوی هست
اصلا تعارف نکنید لوز هم سفارش دادم فراوان
شما به یک جشن بزرگ دعوت بزرگ دعوت شدید
خداایا شکرت
بابام اینا ظهری ساعتای 4 بود اومدن خدارو شکر عملش خوب بود
باباهم راضی بود ...
بابام بخاطر درد شدید کمرش با پاش کمرش خم شده بود الان دیدمش
که کمرش صاف شده قدش بلند تر شده بود ..
ظهری خندیدم بهش مادری تعریف میکرد صبح که عمل کرده بهش مورفین
تزریق کرده بودن شب پا شده رفته نماز خونه نمازش خونده