درداش به جونم

برای بابا جونم که درداش به جونم

نمیدونم چی بنویسم فقط میدونم که از ته قلبم اینو میگم خدایا تمام درد های

بابا مامانم بده بجونم نمیخوام دیگه تحمل یه درد کوچک داشته باشن

هر دوتاشون خیلی سختی کشیدن که به اینجا رسیدیم مامانم بیشتر

که غصه همه رو خورد

همیشه بابا مامانم میگن اگه به اینجا رسیدیم از ارث پدری نبوده از ثروت

باغ زمین داشتن نبوده از زحمت کشیمون بوده قدرش بدونین...

با این همه زحمت کشی دیگه توان کار کردن نداره بازم هنوز کار میکنه

  میگه ما دیگه هیچی نیاز نداریم هر چی هست مال شماست

حالا دیگه پا درد تحملش سر اورده وقتی میاد خونه یه چند ثانیه روحیاط وایمیسته

بعد میاد داخل شبا پاش میزاره داخل اب خنک بس که کف پاش میسوزه

چند شب پیش گفتم بابا خوبی گفت بابا خوبی ما دیگه تموم شد با این حرفش

بغضم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم فقط گفتم خدا نکنه

دیشب خوابیده بوده صدام زد گفت بیداری میخواست حوله با اب یخ بشورم بپیچم

دور پاش بس که میسوخت نمیتونست بخوابه

شبا زود میخوابه بهش میگم بابا زوده نخواب در جوابم میگه :

بابا اینقدر هم ب سختی  نشستم  

جدیدا هم رفته ام آر ای گرفته دکتر گفته کانال نخاع  تنگ شده

ولی با وجود درد شبا که میاد خونه شوخی میکنه میخنده به روی خودش نمیاره 

دیشب وقتی حوله میگذاشتم دور پاش بغضم گرفت اشکم ریخت گفتم

خدایا اینو از ته قلبم میگم دردش بده بجونم پا دردش بده بمن نمیخوام دیگه 

تحمل درد داشته باشه

چند شب پیش رفتم پاکت اشغالی بزارم بیرون مادری بخاطر چشمش فعلا

نمیزارم کاری کنه به بابا گفتم بیا تا سر کوچه همرام گفت برو من پشتمم

همونجا بغضم گرفت لبامو گاز گرفتم

خدایا درسته نمیتونم بهشون بگم روم نمیشه بگم دوسشون دارم

ولی خیلی دوسشون دارم

خدایا خوب نیستم ولی ازت میخوام که بابا مامانمو نگهداری برامون



نتیجه تصویری برای بابا جونم



دوباره خبیث میشم

دیشب کلی زحمت کشیدم نوشتم خواهر زادم با دوستش اومد سرگرم

صحبت شدیم یادم رفت ارسال بزنم که همه نوشتم رفت هوااا

بله درست نوشتم دوباره خبیث شدم ولی اینبار تو فضای مجازی

تابستونی دو تا گروه دعوت شدم مدیرشون یه نفر بود یکی از گروهها

فقط عکس با متن بود ولی چت ممنوع بود اون یکی چت ازاد عکس متن ممنوع

ولی من بر عکس کار کردم اونجا که چت ممنوع بود هر دفعه به یه نفر گیر

میدادم بحث باز میشد چت میکردم اونجا هم متن عکس میفرستادم

هی اخطار میدادن بهم حذفم میکردن ولی باز مدیر دعوت میکرد بار اخر که مدیر

دعوت کرد نرفتم یعنی خسته شده بودم خواستم برا چند وقت

دور باشم از گروه ...

تا اینکه دیروز صبح مدیر همون گروه برام از صفحه پی وی لاینش

عکس گرفته بود که یه نفر معلوم نبود کی بوده اومده پی ویش گفته بود :

سلام اقا....این خانوم که اسمش سحر هست دیگه دعوتش نده خیلی اذیت

میکنه مزاحمه واقای مدیر در جوابش گفت :سلام خودتون حذفش کنین

بعده چند ماه حالا اینو نشون داد منم در جوابش گفتم من عارم میاد مزاحم

اینا بشم من هم وزنشون ..........حالا بخوام اینا رو اذیت کنم

.(با حرفی که عبدی زد فعلا کابرد زیادی پیش من پیدا کرده)

خلاصه یکی مدیر یکی من تا اینکه گفتم میشه منو گروه دعوت کنی

گفت میخوایی چکار کنی؟

میخوایی ببینی کی اینو گفته یا میخوایی بری گروه چند تا فحش بدی

فهمیده بود نقشه شومی دارم گفتم نه بابا میخوام ببینم چه خبره ....

خلاصه دعوت شدم سریع شروع کردم همه رو حذف کردن 15 نفر

از 100نفر رو حذف کردم که مدیر متوجه شدم حذفم کرد

دیگه دعوتم نکرد ولی هنوز ول کن نبودم تا اینکه خواهر زادم

اومد خونمون با اکانت خواهر زادم رفت پی وی مدیر با یه نام دیگه خودمو

یه دختر مظلوم نشون دادم دعوتم کرد

رفتم حذف کنم دوباره اولی ب سختی حذف شد سرعت نت خیلی خر بود

سریع رفتم گروه معذرت خواهی گفتم ببخش حواسم نبود خواستم کسی

دعوت بدم حذف شد

ساعت 12 شد پیام دادم گروه دیدم کسی نیس منم شروع کردم به حذف

یکیشون خیلی خنگ تشریف داشت دید دارم همه رو حذف میکنم بجای اینکه

حذفم کنه اومده میگه با اجازه کی داری همه رو حذف میکنی

خلاصه گروه 100 نفره دادم به هوااااا مدیر قاطی کرده بود گفت نامرد خخخخخخخ

ولی خیلی حال داد

یاد بگیرین شماهااهم

شیطان میشم

شیطان شدم و فکرای خبیثانه میکنم

دیشب بابا صدام زد که جعبه مدارکش بیارم سند خونه رو میخواست

کپی برداره امروز ببره شهر داری بخاطر عوارض میخواستم بگم که:

بابا میخوایی خونه رو بزنی به نامم که چشمم به چند تا برگ چک افتاد

و تصمیمم عوض شد از بین مدارکا چک ها رو اوردم بیرون فکر خبیثانه زد بسرم

اونم سه تا چک سفید امضا

چکها ازسال 87 که  دوتا مستاجر واحدهای طبقه بالای خونمون بودن که بابت

تخلیه خونه وپیش پرداخت داده بودن اینقدر بی خیال بودن که دنبال

چکهاشون نیومدن

بابا گفت ریز ریزشون کن بنداز که معلوم نباشه چی هستن

منم یه نگاه شیطانی کردم گفتم بابا بده بمن یه مبغلی بنویسم ببرم بانک

منتظر عکس العمل بابا بودم که اخم کنه دیدم بابا خندید منم خبیث تر شدم

دوباره گفتم بابا برای کی تاریخ زنم چه مبلغی

که بابا گفت دختر برو بنداز تو اشغالی که مثل فنر رفتم سمت سطل اشغال

ولی بدجور نگاهشون میکردم

خیلی بیخیال هستن نمیگن این چکها چی شدن

خو لامصبا این بابا من بود گفت بندازم ولی اگه دست خوده من بودن

وااااااااااای پول

چک سفید امضا بدون تاریخ مبلغ

فکرشیطانی

ادب نم کشیده

اینروزا  نمیدونم چرا ادبم نم کشیده یه کم حرفای خوب به همه میگم

زیاد نه هاا یه کم ولی میگم دیگه ...

مادری هم هی نصیحت رو نصیحت دختر درست صحبت کن  این چه طرز حرف

زدنه شخصیت خودت اینجوری نشون میدی

دخترش هم عوض حرف گوش کردن میخنده میگه ای مادر من غریبه نیس

دوستمه باهم راحتیم ازین حرفا باهم نداریم

بازم مادری نصیحت ......

عصر یک شنبه بود اماده میشدم بیام دفتر خانوم دفتر انتشاراتی کنارمون

زنگید شماره دامادمون میخواست منم بس شماره به این دادم خسته شدم

گفتم نمیتونی این شماره سیو کنی هی نگی شماره شماره ......

پیر شدم بس بهت شماره دادم

جناب داداش دومی اعتراض کرد به صحبتم

شب هم دوستم زنگید داشتیم میحرفیدم یه حرف خوبی زدم مادری هم از

داخل اشپزخونه صدام شنید اومد منم غش رفتم از خنده

گفت خجالت بکش شنیدم چی گفتی خوبه عصری نصیحتت کردم

زنگ زدم به خواهر زادم احوالی ازش بگیرم

میگم خوبی خاله جوون خیلی محترمانه میگه  ری..بووووووووق

گفتم بابا تو کی هستی من حرف خوبم  چه خ..بووق یا کفاثط ..برو گم ..بووووق

این چیزا هست

این هفته هر ارباب رجوعی میاد کارش انجام میدم وقتی میره پشت سرش خیلی

ریلکس میگم دهنت سرویس

شماها یاد نگیرین هاااااا  

خواستین یاد بگیرین همون حرف خواهر زادم خیلی خیلی خوبه

دیدین خوب بود که اکبر عبدی هم گفت

ای خداااااااااااااااااااااااا

 ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دیگه دارم عصبی میشم 

به کجاااااااا فرار کنم هر کی دوستم داره ادرس خونش بده

من فرار کنم بیام پیشش

همینو کم داشتم که حالا با اسکن کردن پرونده ها تکمیل شد

هر چی اسکن میکنم برگشت میخورن

به هر کی زنگ میزنم میگه از من درسته میگه این کارو کن فلان کارو کن

انجام میدم بازم نمیشه

الانه زنگ زدم قسمت کامپیوتر مخابرات میگه فردا صبح زنگ بزن ببینم تو سیستم

مابالا میاد ....

به قول اکبر عبدی ریدن تو اعصابم

+عجب جراتی جسارتی به خرج داد عبدی جان با گفتن این حرف