دوباره قطع شد

دوباره سیستم رو قطع کردن 

نتیجه بی خیالی جناب داداش

اون دستگاه اسکنر خراب بود قرار شد بره یه جدید بخره که نخرید

نتیجه این شد که قطع شد

الانه بهش زنگیدم میگه ای بابووووو

خوب من برم استراحت تا اطلاع ثانوی


خواب دیدم...

دوباره بعد از چند شب خواب دیدم نمیدونم چرا اینقدر خواب میبینم

ولی همشون یکی یکی تعبیر میشن

هفته گذشته خواب دیدم موهام دارن میریزن هر کسی یه چیزی میگفت بهم

خواهرم بهم گفت بس موهات محکم اون بالا میبندی موهات ریختن

بعداز چند وقت خواهرم گفت یادته گفتی خواب دیدی موهات ریختن

گفتم اره درجوابم گفت موهای فاطمه زهرا بچه دختر خالم که خواهر شوهرش

هم هست دارن از پشت میریزن

طفلی وقتی  به دنیا اومد قلبش مشکل داشت از همون موقع این مسیر تهرانو هر ماه طی کردن

میبردنش دکتر تا اینکه دکترش گفته باید عمل بشه تابستونی عمل کرد

دوباره بردش دکتر بخاطر ریزش موهاش گفته بچه هست بخاطر داروهای بیهوشی پیاز موهاش

ضعیف شده

اما خواب دیشم برای خودم بود

قبلش بگم اگه منحرف بشین کتک میخورین

یکی بود یکی نبود خواب نرین قصه نیست میخوام خوابمو تعریف کنم

اینه که خواب دیدم وسایل خونمون همه رو جمع کردیم داریم اساب کشی

میکنیم نمیدونم دلیلش چی بود میرفتیم خونه اجاره ای

اون خونه هم که میرفتیم دوتا کوچه بالاتر ازخونه خودمون هست واشنای

دور دور هستیم وخونه هم خیلی افتضاح بود که داداش دومی صدام کرد

گفت بیا بگو چه رنگی رنگش کنیم در همین حین رفتم حیاط خلوت رو نگاه

کردم دیدم که چقدر سر سبز هست مقداری علوفه بود ولی حیوون چیزی نبود

در همین حین خانوادم سوار یه اتوبوس بودن من از اونا جا موندم که دوتا مرد

که سوار ویلچر بودن گفتن بیا ما میرسونیمت ....

اقاهه که لباس بنفش پوشیده بود منو گرفت بغلش سرمو گذاشت

رو سینش (مرررض منحرفاااااا نخندین )

بعد به اون یکی گفت پیاده شو از ویلچرش پیاده شد منم گفتم تو پیاده بیا

همون اقاهه لباس بنفش خندید گفت میگه تو پیاده بیا..

که من وایستادم بین دو ویلچر دستام هم به دو ویلچر گرفته بودم شروع

کردن به رانندگی وقتی به اتوبوس رسیدیم اونا سرعتشون تند کردن رفتن

یبار ما سرعت میگرفتیم یبار اتوبوس خلاصه حالت مسابقه بود ....

که درهمین حین مادری رو دیدم که چادری چند سال قبل مامان بابام خالم

با آجی دومی رفته بودن کربلا خواهرم برام هدیه اورده بود که شب خواستگاری

بپوشم مادری اونو پوشیده ....

دیگه چیزی یادم نیس چی اتفاق افتاد

خوب حالا آیات عظام اونایی با اخوندا در ارتباط هستن بیان فتوای خودشون بدن

درداش به جونم

برای بابا جونم که درداش به جونم

نمیدونم چی بنویسم فقط میدونم که از ته قلبم اینو میگم خدایا تمام درد های

بابا مامانم بده بجونم نمیخوام دیگه تحمل یه درد کوچک داشته باشن

هر دوتاشون خیلی سختی کشیدن که به اینجا رسیدیم مامانم بیشتر

که غصه همه رو خورد

همیشه بابا مامانم میگن اگه به اینجا رسیدیم از ارث پدری نبوده از ثروت

باغ زمین داشتن نبوده از زحمت کشیمون بوده قدرش بدونین...

با این همه زحمت کشی دیگه توان کار کردن نداره بازم هنوز کار میکنه

  میگه ما دیگه هیچی نیاز نداریم هر چی هست مال شماست

حالا دیگه پا درد تحملش سر اورده وقتی میاد خونه یه چند ثانیه روحیاط وایمیسته

بعد میاد داخل شبا پاش میزاره داخل اب خنک بس که کف پاش میسوزه

چند شب پیش گفتم بابا خوبی گفت بابا خوبی ما دیگه تموم شد با این حرفش

بغضم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم فقط گفتم خدا نکنه

دیشب خوابیده بوده صدام زد گفت بیداری میخواست حوله با اب یخ بشورم بپیچم

دور پاش بس که میسوخت نمیتونست بخوابه

شبا زود میخوابه بهش میگم بابا زوده نخواب در جوابم میگه :

بابا اینقدر هم ب سختی  نشستم  

جدیدا هم رفته ام آر ای گرفته دکتر گفته کانال نخاع  تنگ شده

ولی با وجود درد شبا که میاد خونه شوخی میکنه میخنده به روی خودش نمیاره 

دیشب وقتی حوله میگذاشتم دور پاش بغضم گرفت اشکم ریخت گفتم

خدایا اینو از ته قلبم میگم دردش بده بجونم پا دردش بده بمن نمیخوام دیگه 

تحمل درد داشته باشه

چند شب پیش رفتم پاکت اشغالی بزارم بیرون مادری بخاطر چشمش فعلا

نمیزارم کاری کنه به بابا گفتم بیا تا سر کوچه همرام گفت برو من پشتمم

همونجا بغضم گرفت لبامو گاز گرفتم

خدایا درسته نمیتونم بهشون بگم روم نمیشه بگم دوسشون دارم

ولی خیلی دوسشون دارم

خدایا خوب نیستم ولی ازت میخوام که بابا مامانمو نگهداری برامون



نتیجه تصویری برای بابا جونم



دوباره خبیث میشم

دیشب کلی زحمت کشیدم نوشتم خواهر زادم با دوستش اومد سرگرم

صحبت شدیم یادم رفت ارسال بزنم که همه نوشتم رفت هوااا

بله درست نوشتم دوباره خبیث شدم ولی اینبار تو فضای مجازی

تابستونی دو تا گروه دعوت شدم مدیرشون یه نفر بود یکی از گروهها

فقط عکس با متن بود ولی چت ممنوع بود اون یکی چت ازاد عکس متن ممنوع

ولی من بر عکس کار کردم اونجا که چت ممنوع بود هر دفعه به یه نفر گیر

میدادم بحث باز میشد چت میکردم اونجا هم متن عکس میفرستادم

هی اخطار میدادن بهم حذفم میکردن ولی باز مدیر دعوت میکرد بار اخر که مدیر

دعوت کرد نرفتم یعنی خسته شده بودم خواستم برا چند وقت

دور باشم از گروه ...

تا اینکه دیروز صبح مدیر همون گروه برام از صفحه پی وی لاینش

عکس گرفته بود که یه نفر معلوم نبود کی بوده اومده پی ویش گفته بود :

سلام اقا....این خانوم که اسمش سحر هست دیگه دعوتش نده خیلی اذیت

میکنه مزاحمه واقای مدیر در جوابش گفت :سلام خودتون حذفش کنین

بعده چند ماه حالا اینو نشون داد منم در جوابش گفتم من عارم میاد مزاحم

اینا بشم من هم وزنشون ..........حالا بخوام اینا رو اذیت کنم

.(با حرفی که عبدی زد فعلا کابرد زیادی پیش من پیدا کرده)

خلاصه یکی مدیر یکی من تا اینکه گفتم میشه منو گروه دعوت کنی

گفت میخوایی چکار کنی؟

میخوایی ببینی کی اینو گفته یا میخوایی بری گروه چند تا فحش بدی

فهمیده بود نقشه شومی دارم گفتم نه بابا میخوام ببینم چه خبره ....

خلاصه دعوت شدم سریع شروع کردم همه رو حذف کردن 15 نفر

از 100نفر رو حذف کردم که مدیر متوجه شدم حذفم کرد

دیگه دعوتم نکرد ولی هنوز ول کن نبودم تا اینکه خواهر زادم

اومد خونمون با اکانت خواهر زادم رفت پی وی مدیر با یه نام دیگه خودمو

یه دختر مظلوم نشون دادم دعوتم کرد

رفتم حذف کنم دوباره اولی ب سختی حذف شد سرعت نت خیلی خر بود

سریع رفتم گروه معذرت خواهی گفتم ببخش حواسم نبود خواستم کسی

دعوت بدم حذف شد

ساعت 12 شد پیام دادم گروه دیدم کسی نیس منم شروع کردم به حذف

یکیشون خیلی خنگ تشریف داشت دید دارم همه رو حذف میکنم بجای اینکه

حذفم کنه اومده میگه با اجازه کی داری همه رو حذف میکنی

خلاصه گروه 100 نفره دادم به هوااااا مدیر قاطی کرده بود گفت نامرد خخخخخخخ

ولی خیلی حال داد

یاد بگیرین شماهااهم

شیطان میشم

شیطان شدم و فکرای خبیثانه میکنم

دیشب بابا صدام زد که جعبه مدارکش بیارم سند خونه رو میخواست

کپی برداره امروز ببره شهر داری بخاطر عوارض میخواستم بگم که:

بابا میخوایی خونه رو بزنی به نامم که چشمم به چند تا برگ چک افتاد

و تصمیمم عوض شد از بین مدارکا چک ها رو اوردم بیرون فکر خبیثانه زد بسرم

اونم سه تا چک سفید امضا

چکها ازسال 87 که  دوتا مستاجر واحدهای طبقه بالای خونمون بودن که بابت

تخلیه خونه وپیش پرداخت داده بودن اینقدر بی خیال بودن که دنبال

چکهاشون نیومدن

بابا گفت ریز ریزشون کن بنداز که معلوم نباشه چی هستن

منم یه نگاه شیطانی کردم گفتم بابا بده بمن یه مبغلی بنویسم ببرم بانک

منتظر عکس العمل بابا بودم که اخم کنه دیدم بابا خندید منم خبیث تر شدم

دوباره گفتم بابا برای کی تاریخ زنم چه مبلغی

که بابا گفت دختر برو بنداز تو اشغالی که مثل فنر رفتم سمت سطل اشغال

ولی بدجور نگاهشون میکردم

خیلی بیخیال هستن نمیگن این چکها چی شدن

خو لامصبا این بابا من بود گفت بندازم ولی اگه دست خوده من بودن

وااااااااااای پول

چک سفید امضا بدون تاریخ مبلغ

فکرشیطانی